طناب های از هم گسیخته زندگی

از امروز با سیل مطالب روبه رو خواهید شد.

پس خودتو آماده کنید.

Never stop and dont hoppeless
Becuase youre not defeted youre winner in youre life

نام سایت تغییر کرد

نسیم آخرین صبح تابستانی در میان موهای پریشان من می پیچد و مانند مادری مهربان آنها را نوازش می کند و آنگاه گرمای تابستان به عمق روح و وجود من نفوذ می کند و در آن لحظه رویایی من معنای حقیقی تابستان را درک می کنم.
تابستان در آسمان افکار من پرواز می کند و به آنها روح و جان می بخشد.
تابستان از تو ممنونم!

موج های دریا آرام آرام به ساحل برخورد می کردند و نوای دلنشینشان همراه نسیم در سکوت ساحل تکرار می شد. 

نسیم مانند مادری مهربان زلف دریا را پریشان می کرد و با قطره های کوچک بازی می کرد. 

موسیقی دریا آرام در گوش من زمزمه می شد و به عمق روح من نفوذ می کرد. 

آنگاه بود که معنای آرامش و طراوت را احساس کردم... 

مرغان دریایی بر فراز آسمان به دنبال شکار خود می دویدند 

و اینگونه حداقل رزقی برای جوجه های کوچک خود به ارمغان می بردند...

ملکه شاه پریان با تحسین به این پدران سختکوش می نگریست

که در همان لحظه... سرباز وفادار ملکه شتابان به سمت او آمد و گفت: 

«بانوی مهربان، به ما حمله شده! کوسه های وحشی بی رحم خانه های ما را ویران کرده اند! اکنون دستور بدهید چه کنیم؟» 

ملکه با نگرانی به سرباز نگاه کرد، نگاه سرباز سرشار از دغدغه برای خانواده اش بود. 

ملکه اندکی تأمل کرد و سپس گفت: «سرباز وفادار من، مردم را از شهر دور کنید. تا دوباره جزیره ی کوچکی برای آسایش کودکانمان بسازیم.»

سرباز با عجله به سمت بیرون روانه شد. 

اندکی بعد، تمام شهر خالی، خانه ها خالی، کوچه ها خالی، خنده ها خالی، ... خالی خالی بود. 

کودکان، خسته؛ مادران دل نگران، پدران مانند کوهی استوار بر پشت خانواده قدم برای ساختن امکانات برای فرزندان دلبندشان به جلو پیش می رفتند. 

... 

آنها در دوردست جزیره ی کوچکی مملوء از خانه های سرشار از عشق، محبت، گرمای خانواده و زندگی بنا کردند. 

سال ها گذشت... ملکه مهربان، جان را به جان آفرین تسلیم کرد و جای خود را به دختر دلبندش، شاهزاده ماریا، داد. 

شاهزاده ماریا، با پرینس ادوارد ازدواج کرد و نوه ی دلبندی برای ملکه از دنیا رخت بربسته، به نام جیمز به دنیا آورد. 

شهر دیگر آن مردم شکست خورده را نداشت که امیدی به ادامه زندگی نداشتند. حال آن مردم صادق و بی ریا زندگیشان را با یاد و نام ملکه مرحوم و امید بی پایان سپری می کردند. 

مانند آنان، زندگی را با امید بی پایان و یاد نام نیک از رفتگان سپری کنیم...

غروبتان بخیر. 

جهان را دور زدم و ...

۱بار...

۲بار...

۳ بار...

....

آنقدر دور زدم که خسته شدم، بازگشتم به جای اول...

و آنجا چیزی که تمام عمرم را به خاطرش گشتم پیدا کردم...سپس نگاهی به عمر از دست رفته ام کردم و هزاران آه و افسوس که چرا زندگی نکردم! 

فریاد،فریاد،فریاد
فریاد پرواز
پرواز،پرواز،پرواز
پرواز با احساس
احساس،احساس،احساس
احساس بی التماس
التماس،التماس،التماس

کاش می توانستم پرواز کنم

تا بی نهایت

بر فراز آسمان

از کنار خیلی چیز ها بگذرم

آب ها...

طوفان ها...

دریا ها...

کشتی ها...

 جنگل ها...